سفارش تبلیغ
صبا ویژن



س مثله ...! - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
س مثله ...! - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
س مثله ...! - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :414738
بازدید امروز : 51
 RSS 


او ...

فک کنم همه چی از کتاب هدیه های آسمانش شروع شد !  دیدم کتابش و جا گذاشته رو میزم ، برداشتمش ی چند صفحه ش و ورق زدم ، رسیدم به صفحه ای که ی گل محمدی کشیده شده بود و نمیدونم بالاش بود یا پایینش نوشته شده بود : این تصویر شما رو یاده چه چیزی میندازه ؟ باهمون خطش نوشته بود : عمو محمدم ! این صداقتش واسم جالب بود ، همون لحظه بود که متوجه خط قرمز معلمش رو نوشتش شدم که زیرشم نوشته بود : حضرت محمد (‍ص)
بعد از این رسیدم به صفحه ای که خالی بود و بالاش نوشته شده بود از خودت بگو ! فقط به اندازه ی نیم خط ، شایدم کمتر ، نوشته بود : به تو چه ! تقریبا هرچند صفحه ی بار همچین چیزایی و میشد پیدا کرد تو کتابش ، که جالب باشه و نشون بده که دوس داره خودش باشه ،‏حتی تو کتابش ، حتی جلو معلمش !
یا مثلا روز بعدش که ازش پرسیدم تو هم میخوای مثه بابات مهندس بشی؟ گفت : نه بابا ، من یا دزد میشم یا پلیس ! با اینکه شاید قسمت اولش تلخ بود ولی اینکه حرفش و زده و نخواسته برا من قپی بیاد ، شیرینش میکرد .
از اینجا بود که برام جالب شد ، بدون اینکه بخوام ، ‏ریز شدم رو حرفاش و کاراش و ...
ی روز نشستم مسیج هایی که به دوستش زده بود و خوندم ! همش با این جمله شروع میشد که : ‍سلام چطوری. موتوری؟چیکار میکنی؟ دیگه محل ما نمیزاری ؟همون موقع مسیج اومد از طرفش ( با اجازه خوندم همه رو ها ) نوشته بود : فلانی ، میای بریم شابدل ازیم ؟
________________________________________________________
*دیگه بچه ها بچگی نمیکنن ، ‏اکثرا یاد گرفتن مثه بزرگترا باشن ، یاد گرفتن که بگن س مثله صداقت ، یادگرفتن که چه جوری میشه نقاب زد رو چهره و چه جوری میشه خودت نباشی ! اینم یکی ه مثه اونا بچگی نمیکنه ، ولی هنوز صداقت و تو حرفاش داره و میشه حس کرد که دوس داره خودش باشه ، با اینکه میدونه میشه با دروغ گفتن یا پنهان کردن نظرش ی چیزی و بگه که همه دوس داشته باشن و تحسینش کنن ! کاش معلمش میفهمید که این عمو محمد ی که نوشته شده نباید خط بخوره ، چون این ی نظر شخصیه ! نه صرفا ی چیزی تو مایه های فرمولای ریاضی .!



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:19 عصر روز یکشنبه 89 اردیبهشت 5