به قول او:
به نام او
دیروز؟؟ ،امروز؟؟ ، و یا فردا؟؟
دیروز را یرای امروز میخواستم..و امروز را برای فردا..و فردا را برای..ولی من فردا را برای رفتن میخواهم..
نه برای ماندن...
برای گسستن از این..
از این دنیای بی معرفت..
از این دنیای نامرد..
برای پیوستن به دنیای ..بی غل و غش..برای دویدن میخواهم ..،نه برای در جا زدن..برای...
من فردا را نمیخواهم..
من فقط رفتن را میخواهم..
میخواهم.. میخواهم خاک وجودم با خاک این کره ی آبی پیوند داشته باشد.
و برای تهنیت این پیوند ،فریاد سرور ،سر دهم.شادی کنم،دست بزنم،پای کوبی کنم...
و در آخر اشکی بریزم برای ...
برای دلتنگی..نه دلتنگی برای ساختمان های این شهر..
دتنگی برای.. درختان نقاشی هایم...
نه به خاطر اکسیژنشان..به خاطر .. معرفتشان...
ای کاش ما نیز هم چون این سبزان..معرفتی داشتیم..که علتی بودن برای اینکه..
گونه هایتان با ترنم اشکانتان هم آواز میشدند..
من اشک های شما را نمیخواهم..تبسم شما را میخواهم..
من فقط معرفت می خواهم..
پ ن اول و آخر:توی گوگل که معرفت رو سرچ کردم این اومدhttp://www.parsaspace.com/yahaq/hasan/hasan1.jpg قسمت بود که انگار ....
به قول کوثر...
یا ساقی کوثر