• وبلاگ : دالاني به سوي بهشت
  • يادداشت : رفيق نارفيق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيده 
    ليلايي شنيدم يا علي گفت
    به مجنوني رسيدم يا علي گفت

    نسيمي غنچه اي را باز مي كرد
    به گوش غنچه آندم يا علي گفت

    چمن با ريزش باران رحمت
    دعايي كرد او هم يا علي گفت

    يقين پروردگار آفرينش
    به موجودات عالم يا علي گفت

    دلا بايست هر دم يا علي گفت
    نه هر دم بل دمادم يا علي گفت
    به هر روز به هر شب يا علي گفت
    به هر پيچ به هر خم يا علي گفت

    دمي كه روح در آدم دميدند
    ز جا بر خاست آدم يا علي گفت

    علي در كعبه بر دوش پيمبر
    قدم بنهاد و آن دم يا علي گفت

    عصا در دست موسي اژدها گشت
    كليم آنجا مسلم يا علي گفت

    نمي شد زنده جان مرده هرگز
    يقين عيسي بن مريم يا علي گفت

    ز بطن حوت يونس گشت آزاد
    ز بس در ظلمت يم يا علي گفت

    به فرقش كي اثر مي كرد شمشير
    گمانم ابن ملجم يا علي گفت

    مگر خيبر ز جايش كنده ميشد؟
    يقين آندم علي هم يا علي گفت