• وبلاگ : دالاني به سوي بهشت
  • يادداشت : ناگه آمدنت
  • نظرات : 6 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام کوثر

    خيلي عجيبه !!!!!!!!

    بعد اين همه سال............

    بعد اين همه سال چشم به راهي ....

    چند تا استخوان كجاي دل اين مادر را پر مي كند؟

    استخوانهايي كه رمقي ندارند .......

    استخوانهايي كه حتي ديگر بوي او را هم نمي دهند ..

    ولي مادر چه عشقي مي كند با اين ها.....

    2 سال پيش كه شلمچه رفته بوديم ...درست همون موقع كه ما اونجا بوديم .... چند تا استخوان پيدا كردن ... در اين ميان استخوان جمجمه هم بود ..... خيلي عجيب و باور نكردني بود!!!!!!!!

    استخوانها به پيشوازمان آمده بودند .....

    خيلي حس عجيبي بود......... همه ديگر حال و هوا ،حال و هواي خودشان نبود ... همه مبهوت.......... سكوت با صداي گريه آميخته بود.....

    كوثر جان ان شاءالله قسمتت شه اگه نرفتي بري.....

    ..............................................

    راستي خيلي دوست داشتم طعم كميل هاي پشت خاكريز رو براي يه دفعه هم كه شده بچشم...

    ................................................

    اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم .........

    تو سبز رفتي و من همان طور پژمرده ام......

    ...............................................

    چه خوشه پيش بابام جون كندنم امشب...

    خوش به حالشون ...

    با اينكه بابا رو دوست داشت.گذاشت و رفت...

    ديگه واقعا نمي دونم چي بگم

    متر بگير ببين چند متر شده؟

    ولي برام دعا كنيد ، دعا كنيد : هميشه به ياد شهدا باشم.....

    تا شايد مثل آنها بتوانم رفتار كنم ..

    ديگه خسته نباشيد

    اميدوارم هميشه وبلاگتون با مطالب خوب مثه هميشه پر باشه قربانت:مريم

    نصف گلا رو تو ور دار نصف ديگش رو فاميلتون......