بسم الله
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کس حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفان به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ...
پ ن : اگر تنها ترین تنها شود ..... باز هم خدا هست
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:11 عصر روز شنبه 88 تیر 20
بسم الله
از دیروز تا حالا تو فکرم ! یه جورایی این همه تناقض ، این همه حرف ، فقط حرف (!) حرفی که هیچ عملی پشتش نیست ! حرف هایی که حتی دیگه رنگ شعار هم ندارن ، شنیدنش هم برام سخته ! خسته کننده است .
مدعی حقوق بشر بودنشون برام تازگی نداشت و نداره ! اما قضیه ندا ، یه جورایی این مدعیان دروغین و دایه مهربان تر از مادر جلوه داد !
حالا مروه ، جلو چشم همون مهربونا که کمتر از 2 هفته پیش از حقوق یک بشر مثه شیر داشتن دفاع میکردن ، کشته شد ! باید دفاع از حقوق بشر براشون منفعتی داشته باشه تا فقط (!) مدعی دفاع از حقوق یه نفر بشن ! اگه غیر از این باشه باید تعجب کنیم .
کسی که به خاطر دفاع از حق و حقوقش توی دادگاه ، مقابل یک سری حقوق دان کشته بشه ، دیگه جایی برا دفاع از حقوق بشر نمیمونه ! دیگه حقوقی نمیمونه که بخواد مدافع داشته باشه ...
دعامون کنید
در پنــاهـش
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 8:32 عصر روز جمعه 88 تیر 19
بسم الله
زیاد پیش می آمد که نگاهم بهش بی افتد ! اما هیچ وقت نخواندمش ، هیچ وقت ! تداخل نگاهم را با تیترش خوب به یاد دارم ...
گفتم هیچ وقت نخواندمش ، شاید هیچ وقت خودم را جزو بچه های خوب حساب نکردم !
و شاید وقتی هم که خواستم خود را خوب بدانم ، دیگر بچه نبودم .
قصه های خوب برای بچه های خوب ! کتابی که دیروز بعد از چندین سال یادم افتاد که هنوزم که هنوزه من این کتاب و نخوندم .
روحش شـاد ...
در پناهش
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:50 صبح روز جمعه 88 تیر 19
بسم الله
امروز یه کادر سفید سمت چپ وبلاگ داشت چشمک میزد !
انتظار یه تغییر یا شایدم نوآوری و داشتم ، اما وقتی که باز شد ، دیدم داره میگذره ، همون چیزی که میگن امسال باید برام مهم بشه ، زمان ! تیــک تاک ...
به هر حال محیط وبلاگ نویسی هم باید برا درس خوندن و تست زدن آماده باشه !
* به خاطر مدرسه که گفت اگه این 2 روز و نیای باید قید مدرسه رو بزنی ،
قید 3 روز زندگی و که میگفتم با هیچ چی عوض نمیکنم و زدم !
اما زد و این 2 روز هم تعطیل شد ! اینجوری بیشتر حس میکنم جاموندم !
جاموندم چه با گرد و غبار چه بی گرد و غبار ، خودم انتخاب کردم که قید چی و بزنم ...
در پناهش
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 5:48 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 18
بسم الله
جامونده ! موندم ، جاموندم ...
اگـه جـایی بمونه برا مونـدن !
در پـناهش ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:47 عصر روز یکشنبه 88 تیر 14