سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دی 88 - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
دی 88 - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دی 88 - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :414551
بازدید امروز : 34
 RSS 

بسم الله
باز دلم گرفته ازاین درو زمونه .. هرجا پامیزارم بهم میگن دیوونه


                          گوش بدید ای دلای مبتلا ... دلای تنگ گنبد طلا

میخام برم کرببلا .. غرق و آه و ناله گریه کنم.... از غصه دختر سه ساله
باباجون خودت یتیم نوازی کن با موهای پریشونم بازی کن..... لحظه ای که گرفته بود بابا.. منو رو زانوهاش نشوند بابا... وقتیکه شتاب رفتنت دیدم پیرهن کهنه رو بر تنت دیدم.. فهمیدم یتیم بی بابا میشم... دختری در به در صحرا میشم
....

چشمم خیره به مسافر کربلا بود... پرچمی که میون جمعیت برای خودش جولان میداد... قرمزی پرچمش میون لباس مشکی سینه زنا
 ....
چشمامو از ترس اینکه لحظه ای نبینمش نمیبستم .... غرق از خون غرق اشک....  حرکت اون پرچم داشت دیوونه میکرد .... دیوونه از اینکه لحظه ای روی چهرشو میپوشوند.. برا دیدنش باید خودمو راستو چپ میکردم.. مثل اون پرچم
...

دوست دارم حالا که میری از برم...بکشی دست نوازش به سرم
....

همه چی دست به دست هم داده بودند تا یاد  بی بابایی رفیقم بیوفتم.... یاد بی پدری مادرم.....حتی فکرشم برام سخت بود.... فکر ثانیه ای بی پدر ...
نمیخام بابا دلت به پا کنم جکر خون تورو کباب کنم
...

میخواستم از اون فاصله دور فرار کنم .. میخواستم دورو خیلی زود نزدیک کنم....
وقتی نیستی چاره بی چاره میشه .. دخترت تو صحرا آواره میشه... وقتی نیستی منو سیلی میزنند... روی ماهو رنگ نیلی میزنند...

باباجون خودت یتیم نوازی کن... باموهای پریشونم بازی کن

پ ن : وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند ؟؟ زندگی یا مرگ بعد از ما چه فرقی می کند ؟
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجا یا آنجا چه فرقی می کند؟

پ ن : یادتان باشد لباس مشکی ام را تا کنید .. گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید
 کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما .. خرجی ام را نذر ظهر روز عاشورا کنید

پ ن : ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده .. گوشه ای از کربلا جا و مکانم بده

پ ن : یا علی



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:20 عصر روز دوشنبه 88 دی 28



او ...

آخرین پستم میشه : از این پست 10 تا برید پایین ! دوره چون حدودا قضیه برا 2 ماهه پیشه ، اما داغ آخرین پست رو دل من هنوزم خیلی نزدیکه ! درست روی قلبم !
2-3 روزه دارم فک میکنم سال تحویل از خدا چی خواستم ، چه جوری خواستم ، ولی درست یادم نمیاد ! فقط اینو تو ذهنم دارم که ما 4 نفر سیخکی مخالف همه وایساده بودیم تو صحن امام رضا !
همیشه میخوام همه چی و تو ذهنم داشته باشم ! نمیخوام هیچ کدوم حرفام ، حتی لحن گفتنش یادم بره ، ولی الان یادم رفته ... وقتی یادم بره ، دوباره تکرارش میکنم ،‏ تکرار رو دوس ندارم ، مخصوصا اگه همین عمله تکراری دفعه اول جاده خاکی بوده باشه برام ،  دوس ندارم برا دفعه دوم خاکیم کنه !
دارم میرم پیش آقا ، میخوام ببینم چقد عهد شکستم تو این 10ماه ، چقد زدم جاده خاکی ، چقد به خودم اومدم ، چقد دور شدم !
پارسال به محض اینکه از مشهد اومدم یه اتفاقی افتاد که حس میکنم این 10 ماهی و که بعد اون اتفاق دارم نفس میکشم ، از آقا دارم !

off


* انگاری خودمو میشناسم اما نه مثل اون روزا ! یا شایدم نمیشناسم ... 
یه چند وقت میخوام خاموش باشم !
فعلا ! در پناهش ...
التماس دعا



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:35 صبح روز پنج شنبه 88 دی 24


بسم الله

سلام

**این متنو از وب دوستم پیچوندم ... کیـــــــــــــــــــــــا اومدم بنویسم که دیدم کارمو راحت کرده
این پست ربط خیلی مبهمی داره به این پستم ... خودمو نمیفروشم

ببینم بازم  هستند کسایی که بگه داری اشتب میکنی؟؟؟

 

چقدر زور دارد دختری دماغو،( ما بش میگفتیم بزغاله) نور چشمی استاد که القصه مدیرگروه رشته ات هم هست بشود، سوال همه ی امتحان های تخصصی و نمراتش از زیر دست دختره رد شود، شاهد این اتفاق هم باشی اما دستت به جایی بند نباشد!

دختره همین طور هی بیست بگیرد، تو همین طور هی بیفتی.

دلم می خواست گیس هایم را بکَنم وقتی دیدم سوالهای امتحان امروز دست خط همان دختر دماغوست که خودش هم کلاس بغلی (( که میشد تو کلاسی که من داشتم امتحان می دادم ...))همین امتحان را دارد و اولین نفر هم برگه اش را تحویل مراقب داد..(( سوتی رو داشته باش.... رابط امتحانا اومد گفت فلان سوال فلان گذینه ناخواناست .. خودتون تشخیص بدید.. طرف پاشدگفت کاملا واضحه..... منم بودم خطمو میتونستم بخونم))

 

پ.ن: دختر دماغو هم نشدیم که لیسانسمان را سه ساله تمام کنیم برود!**



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:41 عصر روز سه شنبه 88 دی 22