سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مهر 88 - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
مهر 88 - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
مهر 88 - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :425924
بازدید امروز : 94
 RSS 

او ...

ناگوار بود ، شاید به خاطر ناگهانی بودنش !‏ خبری از این حرف ها نبود ، فکرش را هم نمیکردم ، انگار خبری نبود !
» خبرترین خبر روزگار بی خبریست
  خوشا که مرگ کسی را ، خبر نخواهد کرد


رفت ، با اینکه نمیخواستم باور کنم !‏ نه . نمیتونستم باور کنم که رفته باشه . رفت و  یه قاب عکس و روی تاقچه برای همیشه جا گذاشت ! باور نمیکردم که قاب عکس بتونه جای خالیش و برام پر کنه ! اما انگار این تنها چیزی بود که وجود داشت ، یا اینکه جای خالیش و پر میکرد ، اما نه توی دل من ! برا دل من کافی نبود ، اما شاید برا تاقچه کفایت میکرد !
» تا بپیوندد به دریا ، کوه را تنها گذاشت
  رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت


دل خوش این بودیم که جایی که هست ، عالیه ! هر چی میشد برا تسکین دل خودمون  میگفتیم رو به روی گنبد ، دیگه چی از این بهتر !
» سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
  جای ما این جاست یا آنجا چه فرقی میکند !


گذشت ، چند وقت یه بار که دلتنگ میشدم ، میرفتم ، برا دل خودم ! اما کم کم همین چند وقت یه بار شد وعده های امروز و فردا . امروز نشد ، فردا دیگه حتما میرم ! اما فردا هم ...
» فرصت امروز  هم با وعده فردا گذشت
  بی وفا ؛ امروز با فردا چه فرقی میکند !


آخرین بار ! آخرین باری که اومدم پیشت ، خیلی دوره ! اما برا گول زدن خودم ، سعی میکنم زیاد دور نبینمش . میشه گفت خیلی هم دور نیست !
» سنگدل ! من دوستت دارم فراموشم نکن
  بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است


»» اولش سخت بود ! هنوزم سخته ...

»» دلم میگیره وقتی تیکه های اولی که نوشتم و با تیکه های آخرش کنار هم میذارم ! اول هاش حرف دله ، ‏اما آخراش بهونه است ، فقط بهونه ...

»» وقتی یک خط مینوشتم ، شعری که بعدش نوشتم ، به ذهنم میرسید . اینجا حافظه یاری کرد ، یه کاری کرد که بعد از هر خط  احساس کردم چقد بی معرفتم ، چقد سنگدلم ...

»» چندین سال میگذره ، امروز همون روزیه که حس و حالم و تو خط  اول گفتم ! با این تفاوت که حال اون روز من و نمیشه تو یه خط گفت ، گفتنش بیشتر داغونم میکنه !

»» خدایش بیامرزد . بهش میگفتم باباعلی

در پنــــاهش





نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:25 عصر روز شنبه 88 مهر 18


بسم الله

سلام

به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر

به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آبو گلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر

پ ن : ............................................................................

پ ن : ...........................................................................

پ ن : بعضی وقت ها نمیدونی حرفتو چه جوری بگی .. اینجاست که این نقطه ها حسابی کمکت میکنه ....  مثل سکوت ...

 

یا علی

 

 



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 2:58 صبح روز پنج شنبه 88 مهر 16


بسم الله
سلام

دیر کردیم ؟؟ خیلی دیر ؟؟
دیر آمدن بهتر از هرگز نیامدن است ...

بعضی وقت ها برگ زردی جلو چشمامون از درخت میوفته .. اون موقع است که برگ های سبز برامون نمایان تر میشند .... اینو برا اون گفتم که وقتی غمی داریم تازه مزه شادیمونو میچشیم .... اون موقع که به نفرت فکر میکنیم میفهمیم که چقدر عشق برامون لذت بخشه .... چقدرقشنگه که خدا نفرت و عشق رو کنار هم میزاره .... اینجاست که میتونی خدارو شکر کنی و نفرتو به خاطر عشقت فراموش کنی .... ..

----------

خودمو نمیفروشم .. به مولا خودمو نمیفروشم ....  هیشکی حرف منو نمیفهمه .... نمیفهمید چقدر سخته .. چقدر سخته که برای رسیدن به هدفی مجبورت کنند خودتو بفروشی ..... خودمو نمیفروشم
میخوام از حاشیه بیام بیرون.. اصل مطلبو بگم .. بگم دلم از کجا پره .. بگم به خاطره چه موضوعی نامحرم صدای گریه امو شنید ... نمیدونم کدومتون دانشجویید .. کدومتون استادید ...از همه استادا معذرت میخوام .... نمیدونم کدوم از همون دانشجوها خودفروشی جلوی استادو درک کرده .....
بمیرمم خودمو نمیفروشم .....
شده تو بین بچه شیعه ها احساس زیادی کنی ... احساس غریبی کنی ؟؟؟احساس تنهایی کنی ؟؟؟
میخوام بدون هیچی ابهامی حرف بزنم ....
بعضی وقت ها از اینکه دخترم کفری میشم .. چرا دخترا باید .....؟؟
چرا دخترارو مجبور میکنند که ... چرا دخترا شدند رسیدن به هدف بقیه .....
بگم ؟؟
فکر کن استادت مرد باشه .. به قول خودشم ادعای مذهب و دین و جبهه و کلی چیز دیگه بشه .. موقع درس که میشه خودتو میکشی و اولی وقتی نمره ها میاد میبینی آخری .. چرا ؟؟ چون محجبه ای ...چون حیا داری .. چون وقتی استادت نگاه شیطانیشو میندازه توچشمات سرتو میندازی پایین.. وقتی دخترا پامیشند جلو استاد مردت میرقصند تو  سرتو به نشون شرم تکون میدی .....وقتی  میاد جلو بهت نزدیک میشه تو میپری عقب ..... 
بمیرمم خودمو نمیفروشم.....
چقدر سخته 80 درصد واحدات با همچین استادی باشه

به قول امام سجاد ( ع )
ای خدای من ! کسی شب را صبح کند و رجا و امیدواریش به غیر توست ، من شب را صبح می کنم در حالی که رجا و امیدم در کلیه امور به حضرت توست ، تو هم در کلیه امورم به بهترین عاقبت و حسن خاتمت حکم فرما ، و مرا ای پروردگارا! از فتنه های گمراه کننده به لطف و رحمتت نجات بخش ....
تا خدارو داریم غم نداریم .....

همون عشق و نفرت ..... به امید بهترین عشق ها بدترین نفرت ها رو کنار بزاریم

امضا .... کوثر
 یا علی



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:0 عصر روز سه شنبه 88 مهر 14



یا لطیف

هر روز جهانی است و فرازی و نشیبی 
 این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله جمعی و تنها شده ای باز 
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است ؟
باید همه عمر خودت را بفریبی
چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبردست نصیبی
آیینه تاریخ تو را درد شکسته ست
اما تو نه تاریخ شناسی ، نه طبیبی
__________________________________________________________

* از اینکه حرف یکی دیگه رو منحصرا اینجا علم کنم و اسمش بشه دست نوشته ، به هیچ وجه علاقه ای ندارم ! اما حال الان من تا همین حد پا میده برا نوشتن ، اما باید مینوشتم ، باید !

* فعلا تا یه تایمی به هر چی مصدر از جوِّ ه  آلرژی دارم ! بعضی وقتا بدجوری آدما جو گیر میشن ، خوشبین باشیم میشه گفت جو میگیرتشون ...

* تا یه دیقه میخوای نفس بکشی tv شروع میکنه : گـــــــــــــاج / ال و بل و جینبل !

خیلی التماس دعا داریم !
در پـناهـش



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:42 عصر روز دوشنبه 88 مهر 13