بسمــــ ـ ـ ـ
یک گونی با تاروپود پوسیده میخواهمــــ
خاطراتم را بریزم اندرونش و بیندازم روی دوشمــــ
راه بروم بدومـ
دونه دونه بیوفتد ازشــــ
خاطرات خاک گرفته ی منــــ به همراه تفاله ی رفیق های بی رفیق جا خوش کرده
خوش یا خشــــ فرقی نمیکند ...
رفیق بی رفیق مهم استــــ ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 1:24 صبح روز پنج شنبه 90 بهمن 13
دلم آنقدر پـــــــر استــــــــ که از چشمانم سرازیر میشود ...
جمله تکراری
جمله تکراری
جمله خیلی تکراری
پـــر است ...
پــــــــــــــر ...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:51 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8
یادش بخیر
داشتم میگشتم که به این برخوردم
این همون عکسیه که ....
آره همونیه که ما با ش وارد شدیم
خیلی باش خاطره داریم
خیلی
4 سال پیش.....
یادش بخیر
پــــ نــــــ ..... : ...... کجایی زمان که ما رو اشتباه با خود بردی .....
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:16 عصر روز دوشنبه 90 آذر 28
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است ...
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی ...
در دلـت بخنــدی
به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت
صف کشیده اند ...
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 9:11 عصر روز چهارشنبه 90 آذر 23
بسم الله
سلام
تو آن سوی دنیا هستی و من این سوی دنیا
بدون مقدمه میگویم
فکرش را بکن اگر تو از رحم مادر من خارج میشدی و من از رحم مادر تو
... آن وقت تو این سو بودی و من آن سوی دنیا
...
مرا غسل تعمید میکردند و در گوش تو اذان میگفتند
به تو قصه ی کربلا را میگفتند و به من مصایب مسیح را
به تو از سنی ها بد میگفتند و به من از پروتستانها
به تو میگفتند آن وری ها بی بند و بارند و به من میگفتند آن وری ها تروریست
و من و تو بی آنکه بخواهیم از یکدیگر بیزار میشدیم
می بینی؟!!!
دنیا را دیگران برای ما می سازند
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:41 عصر روز پنج شنبه 90 آذر 17