بسم الله
سلام !
این چند روزه همه چی یه جورایی برام عجیب بود !
ولی امروز دیگه ...
وقتی امروز دیدمش یاد روز اول ، سر جلسه امتحان افتادم !
که داد میزد میگفت چرا کارتاتون و به مقنعه هاتون وصل نکردین ...
بعدشم دستشو به اندازه عرض شونه هاش باز کرد و گفت :
از فردا همتون یه سنجاق قفلی کوچیک
( همینجوری هم با چشم به دستش اشاره میکرد ) میارین !
بعدم اشاره داشت به این موضوع که کارت حتما باید با سنجاق به مقنعه وصل بشه ...
امروز دیدمش با ربان سبز کارتشو انداخته گردنش !
اولش خندم گرفت چون گفته بود حتما باید این کارت با سنجاق وصل بشه ؛؛
مثه این که یادش رفته بود که گفته بود ( حتی شمای نوعی ) ...
ولی بعدش گفتم خوب حتما سنجاق قفلی سبز پیدا نکرده دیگه !
»« چه رنگی ام انتخاب کردن !
»« مانتو ســـبز ، شال ســـــبز ، مچبند ســــــبز !
خواستین بگیرین ، برا بعد انتخابات ...
»« با پوشیدن این مانتوی تنگ ، چیو میخوان ثابت کنن ؟!
اینکه خانم ها شدن وسیله ای برای تبلیغات !
»« به دلیل سو تفاهمی که پیش اومد بگم :
که اینی که کارتشو با ربان سبز انداخته بود
گردنش مراقب امتحانمونه توی این حوزه ای که هستیم !
در پـناهــش ...