او ...
آخرین پستم میشه : از این پست 10 تا برید پایین ! دوره چون حدودا قضیه برا 2 ماهه پیشه ، اما داغ آخرین پست رو دل من هنوزم خیلی نزدیکه ! درست روی قلبم !
2-3 روزه دارم فک میکنم سال تحویل از خدا چی خواستم ، چه جوری خواستم ، ولی درست یادم نمیاد ! فقط اینو تو ذهنم دارم که ما 4 نفر سیخکی مخالف همه وایساده بودیم تو صحن امام رضا !
همیشه میخوام همه چی و تو ذهنم داشته باشم ! نمیخوام هیچ کدوم حرفام ، حتی لحن گفتنش یادم بره ، ولی الان یادم رفته ... وقتی یادم بره ، دوباره تکرارش میکنم ، تکرار رو دوس ندارم ، مخصوصا اگه همین عمله تکراری دفعه اول جاده خاکی بوده باشه برام ، دوس ندارم برا دفعه دوم خاکیم کنه !
دارم میرم پیش آقا ، میخوام ببینم چقد عهد شکستم تو این 10ماه ، چقد زدم جاده خاکی ، چقد به خودم اومدم ، چقد دور شدم !
پارسال به محض اینکه از مشهد اومدم یه اتفاقی افتاد که حس میکنم این 10 ماهی و که بعد اون اتفاق دارم نفس میکشم ، از آقا دارم !
* انگاری خودمو میشناسم اما نه مثل اون روزا ! یا شایدم نمیشناسم ...
یه چند وقت میخوام خاموش باشم !
فعلا ! در پناهش ...
التماس دعا