بسم الله
وقتی که دیدمش ، چه بگویم ؟!... بدن نداشت
کوچک ترین نشانهای از خویشتن نداشت
گوشم حکایت تن بی سر شنیده بود ...
... دیدم به چشم خود بدنی را که تن نداشت!
آن خاک پاک سرخ معطر ، به جز پلاک ،
-آن هم پلاک سوخته ای - در کفن نداشت
او ماه بود و یک تنه تابید تا محاق
او شعله بود و چارهای از سوختن نداشت
دیشب به خوابم آمد... بیخاک و بی پلاک
گل زخم های واشده بر پیرهن نداشت
پیشانی مرا با لبخند بوسه زد:
«دیدی که جان هم ارزش اندوختن نداشت ! »
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:4 عصر روز چهارشنبه 89 فروردین 18