بسم الله
سلام
...
ــــــــ اینجا خوبه ...! فکر کنم مال این دختراس
ــــــــ آره ولی دارن چیکار میکنند ؟؟ نماز میخونند؟؟
ــــــــ خنـــگه نمازو که از قرآن نمیخونند ..
ســـه تا دختر بودند .. دوتا خواهر ، یه دوست .... از ویژگی های ظاهری مشترکی که بینشون بود بگذریم ( بینی عملی و مژه کاشته شده و...) خیلی شبیه هم بودند.. البته یه خاصیت واقعا خاص داشتند که فقط ما فهمیدیم
دوسته یه خونه مجردی تو شهرک غرب داشت .. هر روز صبح میومد تهرانپارس این دوتا رو ببینه .. اینا هم که خواب بودند بر میگشت خونش ... خواهر بزرگه کارگردان بود ...
اومدنشون یه شکل .. برگشتنشون یه شکل ... ( غروبه مهم تره یــا طلوع ؟ )
و یه جمله کلیشه ای : ما چه کردیم ؟؟ ( اگه این جمله نبود همه چی میگفتند ؟؟ )
شاید ؟؟ حتما؟؟ قطعا ؟؟ نماز توی محرابمون از تلالو تابش طلوع اونها بود ...
پ ن : توی اعتکاف به جز کار ضروری ( تشیع جنازه و شهادت در دادگاه و... ) اجازه خروج از مسجد نیست ...
حالا بردن آقایون با وانت به حمام جز کدومشونه ؟؟
پ ن : اگه تاریخ مرگتو بدونی .. اگه بت بگند چیزی تا غروبت نمونده .. اگه بگند 24 روز تا مرگت مونده ....؟؟ 24 روز 24 روز ؟؟ یعنی چی؟؟
پ ن : دیروز با یه گل کوچیک مشتی جلو دانشکده امتحاناتو به اتمام رسوندیم ..
پ ن : ادامه در کامنت اول
پ ن : 24 روز دیگر