سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خداحافظ همین حالا ! - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
خداحافظ همین حالا ! - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خداحافظ همین حالا ! - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :424678
بازدید امروز : 154
 RSS 

او ...

- 3ماه پیش یِ  پستی نوشتم که اونم با همچین جمله ای مثه « 1 سال پیش همچین موقعی » شروع میشد ! 3ماه پیش و میگفتم ، اون موقع که داشتم پست  
کوچیکـ ُ بزرگـــ  و مینوشتم و برا چند خطی که اینجا سیاه کرده بودم دنبال ی ِ ‏عکس میگشتم ، ی ِ عکسی نظرمو جلب کرد که آخرشم زیر نوشتم گذاشتمش . عکس ِ یِ پنجره ای بود که با گچ رو یِ دیوار آجری کشیده شده بود و ی بچه ای هم چشم دوخته بود به همون پنجره ی نقاشی شده روی دیوار ! شاید اون موقع اصلا نفهمیدم چی شد که برای نوشته ای که قرار بود شب آرزو ها ثبت بشه این عکس انتخاب شد ،‏ ولی الان بعد ِ حدودا 3ماه کاملا برام روشنه چی شد که این عکس پایین اون چند خط گذاشته شد ! شاید اون موقع اصلا به پنجره ای فک نمیکردم ، ولی راه رسیدن ب چیزایی که اون شب شاید بعضی هاش تو لیست آرزوهام بود فقط و فقط همین پنجره بود . ی پنجره میتونست منو ب بعضی از همین آرزوهای کوچیک که پشتش آرزوهای بزرگتری بود برسونه و نرسوند . چون پنجره ای در کار نبود ... الان ی چند وقتی ِ تصور میکنم پنجره ای ُ که باید میبود ُ نبود . پنجره ای که حتی با گچ هم جایی کشیده نشده بود ،‏ حتی برای دل خوشی هم که شده ! از پنجره ای دارم حرف میزنم که تونست با نبودنش به من ثابت کنه چقد بین بودن و نبودنش فاصلس .


- این پنجره فقط همین ی مورد و برام ثابت نکرد ،‏خیلی چیزا بود که ب واسطه نبودنش ثابت شد ! مثه اینکه بعضی از دور و بریام که همیشه برام ارزش داشتن و متقابلا فک میکردم ی نیمچه ارزشی داشته باشم پیششون ؛ بهم ثابت شد همچین خبرایی هم نیس. همیشه هستن کسایی که ب خاطر چیزای کوچیکم بشکننت و خوردت کنن . همیشه هستن ... مثه اینکه بعضی چیزای بی ارزش ، میتونه تمام ارزش هات ُ تحت شعاع قرار بده تا جایی که خودت هم کم کم بی ارزش تلقی بشی و بازم کم کمک کنار گذاشته بشی ! مثه اینکه یهو ببینی تو که دور و برت شلوغ پلوغ بود همیشه ، الان به خاطر هیچ ُ پوچ تقریبا کسی دور و برت نیس ؛ هرچند الان شلوغ نبودن و ترجیح میدم ، چون وقتی میبینم کسی طرز فکرش اینه که به خاطر یِ چیز بی ارزش ارزشهای وجودی طرف م زیر سوال ببره ،‏ نبودنش بهتره ! الان میفهمم که میگن : تنهایی یعنی دور و برت شلوغ باشه و هیشکی نفهمتت . هیشکی نفهمه چته ؟ دردت چیه ؟ همون موقشم تنها بودم ، ولی الان دیگه نیستم . چون از شلوغی خبری نیس . از این مثه اینکه ها زیاده ، ولی حتی حس و حال فک کردن بهش هم نیس ، چه برسه به مطرح کردنش .!


- واسه دور بودن از همه چیز بهترین راهش اینه که 3 روز وقتی از باب الجواد وارد میشی ،‏ یِ  راس خودتو برسونی به بست شیخ بهایی و بعدشم وقتی از صحن جمهوری گذشتی ، راهتو کج کنی به سمت بست شیخ طوسی و از اونجا هم وارد صحن انقلاب بشی و ی جا رو ب روی گنبدش بشینی و ... 3 روز نگاهت و گره بزنی ب پنجره فولادش . اینقد عظمتش بگیردت که یادت بره واسه چی اینجایی ؟ یادت بره خواستت چی بوده ! اینقد بیخوابیهای این چند شب میچسبید که دیگه یادم میرفت ی زمانی آرزو میکردم بتونم یِ  امشب َ رو بخوابم .


- بعدشم یِ 3 روزی آب و هوای شمال بخوره بهت ،‏ تا شاید این مغز نم ی بکشه و یکم دست از سرت برداره . یکم بزاره واس خودت باشی ُ اینقد وادارت نکنه به فک کردن تا آخرش مغزت منهدم بشه . 3 روز هواخوری میتونه یکم از دغدغه هات دورت کنه ...


- فک کنم الان همچین جایی باشیم . همچین روزی جاش اینجاس ! قرار بود کوثر برا همیشه آخرین پستش روز 31 اُم تیر باقی بمونه ، ولی نشد که بشه ... اما ایندفعه بدون قرار قبلی خاصی روز اختتامیش شد 29 اُم شهریور . ی تولدت مبارکم اینجا باید بگم ب کوثر1 که  تو این چندسال ی که اینجا بودم ‏ُ نبودم ، همیشه بود . نه فقط تو کوثر همیشه پایه ثابت نوشتن بوده ،‏کلا برای من همیشه بوده ، یا سر ب زنگا رسیده ! همیشه پشتم بوده و هیچ وقت نزاشته حس کنم هیشکی نیس که اصلا هیچ وجه اشتراکی نداشته باشه با من .
وقتی اینجا شد کوثر ، ماهم کوثر1 و کوثر2 ؛ خیلی آرمانا داشتیم ! بعضیاش شاید تا حدودی عملی شد و تعداد زیادیش هم باعث شد این لقب - آرمانگرا - بودن و به یدک بکشیم تو ذهن خودمون . هروقت هم بحثش پیش میومد برچسب ِ  - زیادی آرمانی بودن/فک کردن - بهمون زده میشد . ولی فک میکنم هرکسی با آرماناش ِ که زندس . حالا آرمان های هرکسی میتونه تو سطحای متفاوتی باشه ، مثه اینکه بعضی از ارزشا برای بعضیا ضدارزش حساب میشه و بالعکس ! اینجا ی جایی بود که میخواستیم فقط آرمانگرا نباشیم ،‏میخواستیم تا جایی که میشه عملی بشه چیزایی که تو ذهنمون میگذره . اما تا یِ حدودی هم شد هم نشد ! اما چند وقتی هس حس میکنیم دیگه اینجا ،‏ جایی که فکرشو میکردیم نیس ، دلایلشم کم نیستن . واسه همین هم تصمیم بر این شد که اینجا تموم بشه  - هرچند هیچ وقت از ذهن هیچکدوممون نمیره این صفحه و خاطراتش ،  واقعا 3سال زمان کمی نیس(حداقل برای من) - تموم شدن اینجا ،‏ب معنی تموم شدن آرمان های ِ داشته و نداشتمون نیس . اینجا فقط و فقط صفحش ِ که ب همین حالت میمونه ، ولی ما هنوزم دنبال عملی کردن چیزایی که تو فکرمون میگذره هستیم ! اینجا نه یِ جای دیگه . شاید ب ِ این شکل نه ، ولی ب ی طریق دیگه حتما دنبال میکنیم خواسته هامون ُ ...
خداحافظی و تموم کردن همیشه سخت بوده - مخصوصا برای من - شاید یکی از دلایلی که فاصله ی 31 تیر تا 29 شهریور و ایجاد کرده ، همین باشه ! کم کم با این صفحه بزرگ شدم من ، روزایی گذشت که میخواستم ی چیزی بنویسم اینجا که حرف دلم بود ُ نمیشد . بعضی وقتا نوشتن سخت میشد و ساعتها این صفحه مدیریت رو ب روم باز بود و نمیتونستم 4خط  ناقابل بنویسم . بعضی وقتا هم میوفتادم رو دور نوشتن و 10 تا از همون 4خطایی که بعضی وقتا واسه نوشتنش خودمو میکشتم ، ردیف میکردمو ،‏اصلا ب نظرمم نمیومد ! همه اینا گذشت ، ولی اینجا میمونه و قسمتایی از گذشته رو برای همیشه برامون زنده نگه میداره .


- این بند ب یکی/2 روز دیگه مربوط میشه ! وقتی که اگه خدا بخواد تو راه کربلاییم . هم من ،‏ هم کوثر1 ... حلالیت طلبیدن اینجوری نمیدونم چی از آب در میاد . ولی بازم حلالیت میطلبم از همه کسایی که حتی شده برا یِ بار اومدن اینجا و رفتن ، ب هر حال ماها مسئولیم درقبال نوشته هامون . ب جز این ، کلا از همه کسایی که -احیانا-  دلگیری ای براشون پیش اومده تو این چندوقت طلب بخشش و عفو و از این جور چیزا میکنیم ، ببخش تا ببخشنت (فک کنم یِ قسمت از این ملکوت و کلا دیدم ، اینو از همون یِ قسمت یاد گرفتم :دی )
ب یاد همه هستیم ،‏ هرچند از دعا تا استجابت دعا خودش 7خوان رستمه که لیاقت میخواد و ...
می روی سفر ! برو، ولی/ زود برنگرد / مثل آن پرنده باش / آن پرنده ای که رو به نور کرد / می روی، ولی به ما بگو / راه این سفر چه جوری است؟ / از دم حیاط خانه ات / تا حیاط خلوت خدا / چند سال نوری است؟ / راستی چرا مسیر این سفر / روی نقشه نیست؟ / شاید اسم این سفر که می روی / زندگی ست!


التماس دعا همچنان باقیست ! خداحافظ همین حالا .
کوثر2 / 29 شهریور 89

خداحافظ همین حالا



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:18 عصر روز دوشنبه 89 شهریور 29