او ...
- 3ماه پیش یِ پستی نوشتم که اونم با همچین جمله ای مثه « 1 سال پیش همچین موقعی » شروع میشد ! 3ماه پیش و میگفتم ، اون موقع که داشتم پست کوچیکـ ُ بزرگـــ و مینوشتم و برا چند خطی که اینجا سیاه کرده بودم دنبال ی ِ عکس میگشتم ، ی ِ عکسی نظرمو جلب کرد که آخرشم زیر نوشتم گذاشتمش . عکس ِ یِ پنجره ای بود که با گچ رو یِ دیوار آجری کشیده شده بود و ی بچه ای هم چشم دوخته بود به همون پنجره ی نقاشی شده روی دیوار ! شاید اون موقع اصلا نفهمیدم چی شد که برای نوشته ای که قرار بود شب آرزو ها ثبت بشه این عکس انتخاب شد ، ولی الان بعد ِ حدودا 3ماه کاملا برام روشنه چی شد که این عکس پایین اون چند خط گذاشته شد ! شاید اون موقع اصلا به پنجره ای فک نمیکردم ، ولی راه رسیدن ب چیزایی که اون شب شاید بعضی هاش تو لیست آرزوهام بود فقط و فقط همین پنجره بود . ی پنجره میتونست منو ب بعضی از همین آرزوهای کوچیک که پشتش آرزوهای بزرگتری بود برسونه و نرسوند . چون پنجره ای در کار نبود ... الان ی چند وقتی ِ تصور میکنم پنجره ای ُ که باید میبود ُ نبود . پنجره ای که حتی با گچ هم جایی کشیده نشده بود ، حتی برای دل خوشی هم که شده ! از پنجره ای دارم حرف میزنم که تونست با نبودنش به من ثابت کنه چقد بین بودن و نبودنش فاصلس .
- این پنجره فقط همین ی مورد و برام ثابت نکرد ،خیلی چیزا بود که ب واسطه نبودنش ثابت شد ! مثه اینکه بعضی از دور و بریام که همیشه برام ارزش داشتن و متقابلا فک میکردم ی نیمچه ارزشی داشته باشم پیششون ؛ بهم ثابت شد همچین خبرایی هم نیس. همیشه هستن کسایی که ب خاطر چیزای کوچیکم بشکننت و خوردت کنن . همیشه هستن ... مثه اینکه بعضی چیزای بی ارزش ، میتونه تمام ارزش هات ُ تحت شعاع قرار بده تا جایی که خودت هم کم کم بی ارزش تلقی بشی و بازم کم کمک کنار گذاشته بشی ! مثه اینکه یهو ببینی تو که دور و برت شلوغ پلوغ بود همیشه ، الان به خاطر هیچ ُ پوچ تقریبا کسی دور و برت نیس ؛ هرچند الان شلوغ نبودن و ترجیح میدم ، چون وقتی میبینم کسی طرز فکرش اینه که به خاطر یِ چیز بی ارزش ارزشهای وجودی طرف م زیر سوال ببره ، نبودنش بهتره ! الان میفهمم که میگن : تنهایی یعنی دور و برت شلوغ باشه و هیشکی نفهمتت . هیشکی نفهمه چته ؟ دردت چیه ؟ همون موقشم تنها بودم ، ولی الان دیگه نیستم . چون از شلوغی خبری نیس . از این مثه اینکه ها زیاده ، ولی حتی حس و حال فک کردن بهش هم نیس ، چه برسه به مطرح کردنش .!
- واسه دور بودن از همه چیز بهترین راهش اینه که 3 روز وقتی از باب الجواد وارد میشی ، یِ راس خودتو برسونی به بست شیخ بهایی و بعدشم وقتی از صحن جمهوری گذشتی ، راهتو کج کنی به سمت بست شیخ طوسی و از اونجا هم وارد صحن انقلاب بشی و ی جا رو ب روی گنبدش بشینی و ... 3 روز نگاهت و گره بزنی ب پنجره فولادش . اینقد عظمتش بگیردت که یادت بره واسه چی اینجایی ؟ یادت بره خواستت چی بوده ! اینقد بیخوابیهای این چند شب میچسبید که دیگه یادم میرفت ی زمانی آرزو میکردم بتونم یِ امشب َ رو بخوابم .
- بعدشم یِ 3 روزی آب و هوای شمال بخوره بهت ، تا شاید این مغز نم ی بکشه و یکم دست از سرت برداره . یکم بزاره واس خودت باشی ُ اینقد وادارت نکنه به فک کردن تا آخرش مغزت منهدم بشه . 3 روز هواخوری میتونه یکم از دغدغه هات دورت کنه ...
- فک کنم الان همچین جایی باشیم . همچین روزی جاش اینجاس ! قرار بود کوثر برا همیشه آخرین پستش روز 31 اُم تیر باقی بمونه ، ولی نشد که بشه ... اما ایندفعه بدون قرار قبلی خاصی روز اختتامیش شد 29 اُم شهریور . ی تولدت مبارکم اینجا باید بگم ب کوثر1 که تو این چندسال ی که اینجا بودم ُ نبودم ، همیشه بود . نه فقط تو کوثر همیشه پایه ثابت نوشتن بوده ،کلا برای من همیشه بوده ، یا سر ب زنگا رسیده ! همیشه پشتم بوده و هیچ وقت نزاشته حس کنم هیشکی نیس که اصلا هیچ وجه اشتراکی نداشته باشه با من .
وقتی اینجا شد کوثر ، ماهم کوثر1 و کوثر2 ؛ خیلی آرمانا داشتیم ! بعضیاش شاید تا حدودی عملی شد و تعداد زیادیش هم باعث شد این لقب - آرمانگرا - بودن و به یدک بکشیم تو ذهن خودمون . هروقت هم بحثش پیش میومد برچسب ِ - زیادی آرمانی بودن/فک کردن - بهمون زده میشد . ولی فک میکنم هرکسی با آرماناش ِ که زندس . حالا آرمان های هرکسی میتونه تو سطحای متفاوتی باشه ، مثه اینکه بعضی از ارزشا برای بعضیا ضدارزش حساب میشه و بالعکس ! اینجا ی جایی بود که میخواستیم فقط آرمانگرا نباشیم ،میخواستیم تا جایی که میشه عملی بشه چیزایی که تو ذهنمون میگذره . اما تا یِ حدودی هم شد هم نشد ! اما چند وقتی هس حس میکنیم دیگه اینجا ، جایی که فکرشو میکردیم نیس ، دلایلشم کم نیستن . واسه همین هم تصمیم بر این شد که اینجا تموم بشه - هرچند هیچ وقت از ذهن هیچکدوممون نمیره این صفحه و خاطراتش ، واقعا 3سال زمان کمی نیس(حداقل برای من) - تموم شدن اینجا ،ب معنی تموم شدن آرمان های ِ داشته و نداشتمون نیس . اینجا فقط و فقط صفحش ِ که ب همین حالت میمونه ، ولی ما هنوزم دنبال عملی کردن چیزایی که تو فکرمون میگذره هستیم ! اینجا نه یِ جای دیگه . شاید ب ِ این شکل نه ، ولی ب ی طریق دیگه حتما دنبال میکنیم خواسته هامون ُ ...
خداحافظی و تموم کردن همیشه سخت بوده - مخصوصا برای من - شاید یکی از دلایلی که فاصله ی 31 تیر تا 29 شهریور و ایجاد کرده ، همین باشه ! کم کم با این صفحه بزرگ شدم من ، روزایی گذشت که میخواستم ی چیزی بنویسم اینجا که حرف دلم بود ُ نمیشد . بعضی وقتا نوشتن سخت میشد و ساعتها این صفحه مدیریت رو ب روم باز بود و نمیتونستم 4خط ناقابل بنویسم . بعضی وقتا هم میوفتادم رو دور نوشتن و 10 تا از همون 4خطایی که بعضی وقتا واسه نوشتنش خودمو میکشتم ، ردیف میکردمو ،اصلا ب نظرمم نمیومد ! همه اینا گذشت ، ولی اینجا میمونه و قسمتایی از گذشته رو برای همیشه برامون زنده نگه میداره .
- این بند ب یکی/2 روز دیگه مربوط میشه ! وقتی که اگه خدا بخواد تو راه کربلاییم . هم من ، هم کوثر1 ... حلالیت طلبیدن اینجوری نمیدونم چی از آب در میاد . ولی بازم حلالیت میطلبم از همه کسایی که حتی شده برا یِ بار اومدن اینجا و رفتن ، ب هر حال ماها مسئولیم درقبال نوشته هامون . ب جز این ، کلا از همه کسایی که -احیانا- دلگیری ای براشون پیش اومده تو این چندوقت طلب بخشش و عفو و از این جور چیزا میکنیم ، ببخش تا ببخشنت (فک کنم یِ قسمت از این ملکوت و کلا دیدم ، اینو از همون یِ قسمت یاد گرفتم :دی )
ب یاد همه هستیم ، هرچند از دعا تا استجابت دعا خودش 7خوان رستمه که لیاقت میخواد و ...
می روی سفر ! برو، ولی/ زود برنگرد / مثل آن پرنده باش / آن پرنده ای که رو به نور کرد / می روی، ولی به ما بگو / راه این سفر چه جوری است؟ / از دم حیاط خانه ات / تا حیاط خلوت خدا / چند سال نوری است؟ / راستی چرا مسیر این سفر / روی نقشه نیست؟ / شاید اسم این سفر که می روی / زندگی ست!
التماس دعا همچنان باقیست ! خداحافظ همین حالا .
کوثر2 / 29 شهریور 89