...
می روی سفر ! برو، ولی/ زود برنگرد / مثل آن پرنده باش / آن پرنده ای که رو به نور کرد / می روی، ولی به ما بگو / راه این سفر چه جوری است؟ / از دم حیاط خانه ات / تا حیاط خلوت خدا / چند سال نوری است؟ / راستی چرا مسیر این سفر / روی نقشه نیست؟ / شاید اسم این سفر که می روی / زندگی ست!
همیشه تا اینجاشو میخوندم صد بارم میخوندم .....
ولی ادامه اشو بیشتر نیاز داشم
جز دلت که لازم است
هیچ چیز با خودت نمی بری
نبر ولی!!!
اینجاشو چند بار بخون ::
از سفر که آمدی
راه با خودت بیار
راه های دور و سخت
***
خسته ایم از این همه
جاده های امن و راه های تخت
***
می روی سفر برو، ولی
زود بر نگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده ای که عاقبت
قله سپید صبح را
فتح کرد
پــــــــــــ نــــــــــــ : دلم از این سفرا میخواد
پـــــــــ نــــــــــ : روزی که دو تا نوشته ی آخرو نوشتیم حس میکردیم پایان کوثر پایان همه چیمونه ... ولی الان با گذشت یک سالو یک ماهو یک روز کم تازه فهمیدیم که اونی که فینیش شده یاد ما تو خاطر همه اس .... بد جور فراموش شدیم
پـــــ نــــــ : داشتم نوشته هاتو تو وبلالگمون میخوندم .... میدونی کجارو میگم که همونی که سفرنامه کربلامون توش بود ..... شاید اون شد که اومدم اینجا ... راستی الان اینجا کجاست ؟؟ !!!
پـــ نـــــ : تازه فهمیدم دلیل نا آرومیایه ی سال گذشته کم شدن ویتامین کوثر از خونم بوده ، میخوام بنویسم تو ام هستی ؟؟؟