به قول او:
به نام او
می آیی،با هم قدم بزنیم؟
زود باش،می خواهیم سَری بزنیم به (( صبح))و به تماشای (( روشنی)) برویم ؛احوال بهار را بپرسیم ،راستی چه قدر دلهامان، هوای (باغ) کرده است!
چه وقتی بهتر از حالا که تو با منی؟ دستم را بگیر،یا دستت را به دست هایی بسپار ،که می خواهد تو را با ((بهار)) آشنا کند.
نترس!((بهار)) از این که فراموشش کرده بودیم،گله نمی کند؛اگر چه می دانم از پاییزی شدن ما ، همیشه نگران است.
نگران نباش!((صبح)) تنها کارش این است ، که به ما خوشامد بگوید و ما را بر سَرِ سقره نور بنشاند. به رویمان نخواهد آورد که دلباخته تاریکی شده ایم.می داند سرانجام ،روزی خواهیم دانست که تنها به (( صبح)) باید امید بست.
زود باش . دیر میشود.
می خواهیم فقط سلامی به((صبح)) کنیمِ؛
و تنها احوالی از (( بهار)) بپرسیم.
این کار که دیگر از من و تو بر می آید،پس چرا معطلی؟؟!
پ ن اول:ادامه ی مطلبمو تو پست بعدیم بخونید فکر کنم اون موقع چیزی بفهمید...
پ ن دوم:شهادت امام جعفر صادق(ع) رو به تمومه شیعیان این زمین خاکی تسلیت میگم...
پ ن سوم:به یاد قیصر امین پور..
حرف های ما هنوز ناتمام.... تا نگاه می کنی وقت رفتن است.....
و قاف حرف آخر عشق است ...آنجا که نام کوچک من آغاز می شود...
پ ن چهارم:15 آبان بوی عطر یاس در میدان ولیعصر (عج) به مشام میرسد .پیکر 65 کبوتر عشق منتظرمون هستند. قالشون نذاریما...
پ ن پنجم: شاید این جمعه بیاید..شاید...
و پ ن آخر: به قول کوثر...
یا ساقی کوثر