سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شاید فقط یک سلام کافیست تا... - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
شاید فقط یک سلام کافیست تا... - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
شاید فقط یک سلام کافیست تا... - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :424752
بازدید امروز : 59
 RSS 

 

پیش پیش نوشت توجیهی:
گذاشتن این پست فقط دو تا دلیل داشت.
شایدم سه تا.فقط هم ما دو تا میدونیم

 

    بسم الله پاسدار خون شهیدان   

شلمچه (نوروز شکوفایی و نوآوری) 

چفیه ات کو؟؟؟ ...............سایلنت
میگم چفیه ات کو؟............نجف
مگه با تو نیستم؟.........بابا نجف ..ولم کن دیگه ... نجف
نجف؟؟؟؟

چفیه اش نجف بود....چفیه ای که با هم گرفته بودیم..هدیه ی اعتکاف...
میلاد مولامون علی...شبیه هم بود ولی بازم سرش دعوا داشتیم...
باسه من خوشگل تره....نه باسه من خط هاش قشنگ تره...
.وای خدا باسه اون نجف بودو و باسه من گوشه ی اتاقم که بعضی وقت ها...
نگاهی بش مینداختم...اشکامو باش پاک میکردم...درد و دلامو بش میگفتم....
 داده بود  به دوستش باسه تبرک ...ولی انگار  امانت بود ....
از مولامون گرفته بود...به خودشم پس داده بود


چفیه مشکیمو در اووردم...فرشته کوچولو رو صدا کردم...با یه هیجانی اومد سمتم.....
.چفیه ی سردمو روی شونه ی گرمش انداختم....نگاه گرمش با نگاه سردم دوخته شده بود...
دستای سردم هنوز روی شونه ی گرمش بود....ذوقی توی اون چشاش حلقه زده بود که ....
وای نمیتونستم نگاهمو از اون صورت مظلومش بردارم...هیجانی داشت انگار که میخواست پر بکشه....

 

شهادت ای شهادت ناز شصتت   پرستو کن مرا قربان دستت
 

یاد تابلوی همون ابتدای شلمچه افتادم......نوشته بود
(چفیه ... نشانه ی شهادت)

سنگینی بغضم جلو نفسامو گرفته بود  دیگه نمیتونستم دووم بیارم....اون برادر من نبود..
.از گوشت و خون من نبود ..ولی دلم نمی اومد دستمو از شونه های گرمش بردارم...
یه نگرانی.... شده بود منگنه ی شونه ی اونو دستای من ...
یعنی اون خواهرا ..اون مادرا چه جوری دووم اووردن....
چه جوری اون  سنگینی  نگاهارو تحمل کردن...خیلی از همین نگاها هم چال شدن ..
و جاشونو به سبکی این زندگی آسفالتی دادن...

یه دفعه گفت:
بچه بسیجی هارو دیدی .........................میگن یا علی
 یه نگاهی بش کردمو گفتم .....................گفتم......یا علی
 دووید و رفت ....برگشت دستشو اوورد بالا وگفت ....
یا علی
یاد زمزمه ی همیشگیم افتادم
یا مولا میشه  به دل مرده ی ماهم نگاه کنی..
این دلمونو زنده کنی..فرشته ها بگن ایشاالله......
حالا همین فرشته ی کوچولو با ذکر یا علیش دل مرده ی منو زنده کرد.....


 چفیه ی سردم روی شونه ی گرمش


همین چفیه ی گرم شده همدم همیشگیم....این چفیه و اون عطر یادگاریو ...

پ ن :  دلم میخواد اون نگاهارو زنده کنم....(برگشت شود به چند خط بالا تر)
اینقدر این زمین سنگی رو بکنم ..تا بکشمش بیرون

پ ن : روی آیینه اتاقم نوشتم.....(خواهرم حجاب تو  کوبنده تر از سرخی خون من است) 
دوست داشتی تو هم بنویس


در پناه خود خدا
التماس دعا از نوع داغونش

یا علی



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 6:24 عصر روز پنج شنبه 87 آبان 9