بسم الله
امروز صبح قبل از این که پاشیم بریم راهپیمایی ما از شب خونه مامان بزرگ بودیم !
برای فقدان اون یه نفری که همیشه پیش مامان بزرگ ما میخوابید ...
سه نفر رو جایگزین کردن ! ( دیگه ببینید اون یه نفر چی بوده ! دی ! )
حالا بماند ! صبح که مامان برزگ ما رو بیدار کرد برای آماده شدن و اینا
به طور اتفاقی سر سفره صبحانه بحث سیاسی پیش اومد !
اصلا نفهمیدم چی شد که اینجوری شد ! مامان بزرگم همیچینی حس و حال اومدن نداشت !
ما هم یه کلمه گفتیم بیا بریم خوش میگذره و اینا !
ما اینو گفتیم و ( دیگه روز بد نبینین )
شروع کرد به این که حالا من نیام چ ی میشه و اینا !
ما هم اونقدا که مامان بزرگ جدی گرفته بود اصرار نداشتیم ! یه چیزی گفتیم که گفته باشیم !
مامان بزرگ ما هم که داشت با ما بحث میکرد چایی داغ داغ جلوش بود !
همچین وسط بحث بر اثر اصابت دستش به لیوان چای ، این لیوان رو به سمت ما پرتاب کردن !
فک کنم اولین مامان بزرگ دنیا باشن که سکو پرتاب لیوان چای دارن !
این همه اتفاق افتاد مای بیچاره که سوختیم و ( ساختیم وسطای بحث ) هیچی ! تمیز کردن آشپزخونه هم یه طرف !
بازم همه اینا یه طرف ! اومدن مامان بزرگ تا خود آزادی طرف دیگه قضیس !
حالا همه بیخیال شده بودن میگفتن برگردیم ! کی میخواست مامان بزرگ ما رو بگیره
کوتا نمی اومد !
ما هم که صبح همچین بد دیده بودیم ، هر چی ایشون میگفتن و عین چ ی انجام میدادیم !
پ . ن : سفیر امید خیلی حال داد بهمون ! امروزم که CD تبلیغاتیش رو دیدیم !
دوباره کلی افتخار کردیم ! حرفای دکترم که دیگه ...
پ . ن : این گلایی که امروز میدادن تو راهپیمایی مشکلی شده بود برا خودش !
ملت به جا این که الله اکبر و اینا بگن از این ور به اون ور دنبال این گلا بودن !
پ . ن : 3دهه کم نیست ! الان دیگه وارد چ ه ا ر م ی ن د ه ه شدیم !
در پناهــــــش