یا هو
<><><><> رفتیم و هوایی شدیم ....
غروب دوکوهه دلمان را ربود و
خاک معطر فکه عقلمان را .....
<><><><> کوله های دلبستگی هامان
میان سیم خاردارهای هویزه جاماند
و روحمان راهی معراج شد ...
<><><><> رفتیم و مجنون شدیم و آواره ی خاکریز های طلاییه ...
<><><><> نمی دانم سه راهی شهادت بود یا نه !
اما خدا بود و آسمان و نور ...
خدا را بر گزیدیم و دل کنده شدیم ؛
<><><><> رفتیم وهوایی شدیم ...
برگشتیم با همه سوغاتمان : بی دلی مان !
<><><><> برگشتیم و گرفتار شدیم !
ناگاه میان زرق و برق های این شهر گرفتار شدیم ؛
شاید بی دلی مان بود که به دادمان رسید ؛
نمی دانم !
پرهیز کنید !! زمانه !
عده ای غفلت کردیم و بیمار شدیم !
و عده ای ماندیم و بی تاب شدیم ؛
<><><><> سر هامان رو به آسمان بود ؛
وسوسه های غرور به ستایشمان نشستند
که عطر خاک فکه را از یاد ببریم !
و باز هشدار دل بود ؛ به خاک بنگرید ؛
<><><><> عده ای به خاک نگریستیم و اندکی به خاک !
<><><><> رفتیم و هوایی شدیم ... ؛ برگشتیم و دریغا !!
دریغا که اندکی هوایی ماندیم !
و سکوت هم صحبتمان شد و خاک همدممان ؛
اشک محرم رازمان ؛ انتظار مرهم زخم هایمان
و بی دلی ، تنها پناهمان !!
و این شد سر آغاز [[ داستان تنهایی مان ]] !
<><><><> گفتند : اندک همراهان هوایی !
این جا ماندن را گریزی نیست ؛
بگذارید جسم ها پایبند زمین بمانند ،
اما روحتان را قفسی نیست جز چشم هایتان !
چشمهایتان را ببندید تا روح بال گشاید ...
<><><><> دگر بار گفتند: رفقای هوایی! این پایان دلتنگی هاست ؛
بگذارید [[ داستان تنهاییتان ]] افسانه آدمیان شود !
هر چند پایانش را خوش نپندارند !
<><><><> و اگر در جستجوی مقصود عروجی ؛ راه یکی است :
چشم هایت را بر زمین ببند ؛
تا عازم آسمان شوی !
<><><><> و ای کاش همه این ها بود و خواب نبود !
و هنگامی که من چشمم را برزمین گشودم !
از آسمان کناره گرفتم ؛
><><><>< و من در خواب بودم و شاید هوایی شده بودم ...
اما الان دو باره گرفتار شدم !!!
><><><>< و بدانید : غم نیست اگر به اشک ما طعنه نزنید ...
><><><>< خاطرات آن مرد آسمانی مربوط به زمانی است
که بر زمین قدم می زد ؛
گر چه خاطراتش چون خودش آسمانی بود ،
اما زمانی از خاطراتش می گوییم ؛
که او در آسمان و ما در زمین ؛؛؛
و 31 خرداد نزدیک است ؛؛؛ و ما چه کرده ایم !؟
در پنـاه خود خدا