بسم رب الحسین
این روزا هم اومد و رفت !
نمی دونم چقد همراهشون شدی ...
اما هیچی مثه شام غریبان دیشب نبود !
ما دیشب راه افتادیم با ماشین از این محله به اون محله !
هر کی یه جوری برا خودش شام غریبان گرفته بود !
هیچ کدوم محله ها ! هیچ کدوم کوچه ها ! هیچ کی شبیه اون یکی نبود دیشب !
دیشب همه انگار سرگردون بودن !
هر کی یه شمع گرفته بود دستش از این ور به اون ور !
حس می کردم دنبال یه چیزی هستن ! دنبال گم شدشون می گردن !
دیشب دل همه گرفته بود !
کسی حرفی نمی زد ! انگار سوسو زدن شمعی که کف دستشون گرفته بودن همه چیو میگفت !
سوسو که می زد دلو آتیش می زد ...
وقتی فک میکردم با یه شمع که شاید اونم نبوده تو صحرا دنبال پیکر عزیزت بگردی !
چه حسی داره ...
چی کشیدن !
چی بهشون گذشت ...
حس غریبی داشت دیشب !
خیلی غریب !
ولی یه کاروان دیدم که هر کدوم شمعشونو گرفته بودن دستشون و نوحه می خوندن!
این کاروان مثه هیچ کدوم که نبود هیچ !
با همه فرق می کرد ... از جنس اونای دیگه نبودن !
اینا رو که دیدم ! بغض کردم ...
بعد که همراهشون شدم گریم گرفت ...
ولی عجیب تر از همه ای بود که گمشون کردیم !
دیگه ندیدمشون ...
ازشون جاموندم ...
اونا رفتن و من موندم ...
با همه فرق می کردن ! با همه ...
غزه رو که یادتون هست ؟
التماس دعا