او ...
ناگوار بود ، شاید به خاطر ناگهانی بودنش ! خبری از این حرف ها نبود ، فکرش را هم نمیکردم ، انگار خبری نبود !
» خبرترین خبر روزگار بی خبریست
خوشا که مرگ کسی را ، خبر نخواهد کرد
رفت ، با اینکه نمیخواستم باور کنم ! نه . نمیتونستم باور کنم که رفته باشه . رفت و یه قاب عکس و روی تاقچه برای همیشه جا گذاشت ! باور نمیکردم که قاب عکس بتونه جای خالیش و برام پر کنه ! اما انگار این تنها چیزی بود که وجود داشت ، یا اینکه جای خالیش و پر میکرد ، اما نه توی دل من ! برا دل من کافی نبود ، اما شاید برا تاقچه کفایت میکرد !
» تا بپیوندد به دریا ، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
دل خوش این بودیم که جایی که هست ، عالیه ! هر چی میشد برا تسکین دل خودمون میگفتیم رو به روی گنبد ، دیگه چی از این بهتر !
» سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما این جاست یا آنجا چه فرقی میکند !
گذشت ، چند وقت یه بار که دلتنگ میشدم ، میرفتم ، برا دل خودم ! اما کم کم همین چند وقت یه بار شد وعده های امروز و فردا . امروز نشد ، فردا دیگه حتما میرم ! اما فردا هم ...
» فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا ؛ امروز با فردا چه فرقی میکند !
آخرین بار ! آخرین باری که اومدم پیشت ، خیلی دوره ! اما برا گول زدن خودم ، سعی میکنم زیاد دور نبینمش . میشه گفت خیلی هم دور نیست !
» سنگدل ! من دوستت دارم فراموشم نکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است
»» اولش سخت بود ! هنوزم سخته ...
»» دلم میگیره وقتی تیکه های اولی که نوشتم و با تیکه های آخرش کنار هم میذارم ! اول هاش حرف دله ، اما آخراش بهونه است ، فقط بهونه ...
»» وقتی یک خط مینوشتم ، شعری که بعدش نوشتم ، به ذهنم میرسید . اینجا حافظه یاری کرد ، یه کاری کرد که بعد از هر خط احساس کردم چقد بی معرفتم ، چقد سنگدلم ...
»» چندین سال میگذره ، امروز همون روزیه که حس و حالم و تو خط اول گفتم ! با این تفاوت که حال اون روز من و نمیشه تو یه خط گفت ، گفتنش بیشتر داغونم میکنه !
»» خدایش بیامرزد . بهش میگفتم باباعلی
در پنــــاهش