بسم الله پاسدار خون شهیدان
خواب میدیدم شفا گرفتی ، حاجتتو از خدا گرفتی...
توی خوابم باغ بزرگی میدیدم ، صدای مهربونت توی باغ میشنیدم...
داداشم محسن رو میدیدم ، روی سینت خوابیده...
چشامو باز کردم دیدم که رنگت پریده....
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خورشید شفق ، ای ماه گرفته ی من ، از پیش من مرو،...
زهرا تو پناه منی ، گرمی دهِ آه منی ، از پیش من مَرو
لاله ی نیلیِ زردم ، برخیز زهرا...
بی تو من شعله ی زردم ، از پیش من مرو...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بیا ای ابر خسته ، دلم خیلی شکسته...
مَبار ای ابر خسته ، دلم خیلی شکسته...
آمده ایم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیریم
قربون پهلوی شکستت ، به خاطر دل شکستم ، بده جواب اون نگاه خستم...
التماس دعا...داغون تر از همیشه...
در پناه خوده خودش
یا ساقی کوثر...
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:32 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 30
بسم الله
بسم الله پاسدار خون شهیدان
شلمچه (نوروز شکوفایی و نوآوری)
چفیه ات کو؟؟؟ ...............سایلنت
میگم چفیه ات کو؟............نجف
مگه با تو نیستم؟.........بابا نجف ..ولم کن دیگه ... نجف
نجف؟؟؟؟
چفیه اش نجف بود....چفیه ای که با هم گرفته بودیم..هدیه ی اعتکاف...میلاد مولامون علی...شبیه هم بود ولی بازم سرش دعوا داشتیم...باسه من خوشگل تره....نه باسه من خط هاش قشنگ تره....وای خدا باسه اون نجف بودو و باسه من گوشه ی اتاقم که بعضی وقت ها...نگاهی بش مینداختم...اشکامو باش پاک میکردم...درد و دلامو بش میگفتم....
داده بود به دوستش باسه تبرک ...ولی انگار امانت بود ....از مولامون گرفته بود...به خودشم پس داده بود
چفیه مشکیمو در اووردم...فرشته کوچولو رو صدا کردم...با یه هیجانی اومد سمتم......چفیه ی سردمو روی شونه ی گرمش انداختم....نگاه گرمش با نگاه سردم دوخته شده بود...دستای سردم هنوز روی شونه ی گرمش بود....ذوقی توی اون چشاش حلقه زده بود که .... وای نمیتونستم نگاهمو از اون صورت مظلومش بردارم...هیجانی داشت انگار که میخواست پر بکشه....
شهادت ای شهادت ناز شصتت پرستو کن مرا قربان دستت
....یاد تابلوی همون ابتدای شلمچه افتادم......نوشته بود
(چفیه ... نشانه ی شهادت)
سنگینی بغضم جلو نفسامو گرفته بود دیگه نمیتونستم دووم بیارم....اون برادر من نبود...از گوشت و خون من نبود ..ولی دلم نمی اومد دستمو از شونه های گرمش بردارم... یه نگرانی.... شده بود منگنه ی شونه ی اونو دستای من ... یعنی اون خواهرا ..اون مادرا چه جوری دووم اووردن....چه جوری اون سنگینی نگاهارو تحمل کردن...خیلی از همین نگاها هم چال شدن ..و جاشونو به سبکی این زندگی آسفالتی دادن...
یه دفعه گفت:
بچه بسیجی هارو دیدی .........................میگن یا علی
یه نگاهی بش کردمو گفتم .....................گفتم......یا علی
دووید و رفت ....برگشت دستشو اوورد بالا وگفت ....یا علی
یاد زمزمه ی همیشگیم افتادم
یا مولا میشه به دل مرده ی ماهم نگاه کنی..این دلمونو زنده کنی..فرشته ها بگن ایشاالله......
حالا همین فرشته ی کوچولو با ذکر یا علیش دل مرده ی منو زنده کرد.....
همین چفیه ی گرم شده همدم همیشگیم....این چفیه و اون عطر یادگاریو هدیه ی سر سجده تو حسینه ی حاج همتو...وامتداد همراه......
پ ن : دلم میخواد اون نگاهارو زنده کنم....(برگشت شود به چند خط بالا تر)اینقدر این زمین سنگی رو بکنم ..تا بکشمش بیرون
پ ن : روی آیینه اتاقم نوشتم.....(خواهرم حجاب تو کوبنده تر از سرخی خون من است) دوست داشتی تو هم بنویس
در پناه خود خدا
التماس دعا از نوع داغونش
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:22 صبح روز یکشنبه 87 اردیبهشت 22
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
او خودش را ( م.ب) معرفی میکند...پیرمردی لاغر، با موهای سفید و صورتی که کاملا تراشیده
است ...و خود را پیامبر قلمداد میکند
او میگوید : زمانی که جنگ میان ایرا ن و عراق شروع شد ، پسری داشتم که علاقه مند به حضور در جبهه بود.یک روز در خواب دیدم او در جبهه هدف اصابت گلوله قرار گرفته و اطرافش چند عراقی در میان هاله ای از دود و آتش ایستاده اند.متوجه شدم این موضوع به من الهام شده است.فردای اون روز پسرم برای خداحافظی پیش من آمد تا عازم جبهه شود، ولی من مخالفت کردم ، اما او به جبهه رفت و چندی بعد به من اطلاع دادند ، او مجروح شده است و در بیمارستان بستری است
28سال است گریه میکنم ..و در این مدت به معنای عمیقی رسیدم و متوجه شدم من همان پیامبری هستم که مردم انتظارش را میکشند........
او مدعی شده است که 83 رمز و قفل قرآن برای من گشوده شده است و اصول اعتقادات هم از5 به 7 اصل رسیده است... هم چنین میگوید عدد 7 مبنای احکام شرعی من است .مثلا 7 بار دست ها و صورت را برای وضو باید شست..یا هنگام غسل 7 بار عمل شست وشو تکرار میشود
ازش پرسیدند ..هر پیامبری نشانه ای دارد ، تو برای ادعای خود چه نشانه ای داری؟
دست در جیب راستش کرده و گردویی را بیرون آورده و کفته : این گردو نشانه ی ادعای من است ..چون درون آن مغزی وجود دارد و سخنان من همگی دارای معنی است
پ ن :
کجایند مردان بی ادعا.....همه روزه این آمار خرافات و گرایش مردم به این خرافات داره بیشتر میشه...مردم دارند حتی خودشونم فراموش میکنند
پ ن : این مطلب رو از کژراهه نوشتم...اگه مورد توجه قرار گرفت ..در مورد مدعیان دیگر مثل ( فروش برگ درخت به نیت شفا....من همسر حضرت هستم!....دروغگوترین مدعی..تغییر در آداب نماز..پیشبینی زمان مرک..پیامبری که حتی سواد خواندن نداشت..کسی که مدعی ارتباط با امام زمان (عج) شده است و....)مینویسیم...باسه من که خیلی جالب بود..مردم که ادعای پیشرفت میکنند..ادعای بلند اندیشی میکنند..هنوز هم گول این مدعیان را میخورند
پ ن : ای کاش به جای این که ادعای مهدوی بودن کنییم ..یک بار دیگر حیدری بودنمان را به یاد می آوردیم..منظورم تو نبودی ...با خوده خودم بودم...
پ ن : یه نکته باسه کامنتا بگم:این یه واقعیته که همه باسه اینکه طرف چه میدونم به وبشون سر بزنه و یا هر چی هست میان و نظر میزارند...من دارم همینجا میگم ..هر کی آمد ..قدمش رو چشم...حتما هم بش سر میزنیم..ولی اگه میخوایید نخونده ..و فقط به همین نیت نظر بدید .خواهشاً..تو خصوصی یه یکی ..دویی ..چه میدونم یه عدد بزارید...با تشکر..امضا
و التماس دعا...
در پناه خود خدا
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:53 صبح روز یکشنبه 87 اردیبهشت 15
به نام الله پاسدار خون شهیدان
دلم خیلی برای مرتضی تنگ شده...
چون در همین بزرگراه همت ، فرهنگ شهدا زیر پرادو ها و کمری ها له شده
چون سنگر فرهنگ، به دست دشمن افتاده . همین امروز و فرداست که همه ی صلاح های ایمانمان را مصادره کند
چون سال هاست که کسی برای نماز در کربلا ،در فرات دلش وضوی شهادت نمیگیرد
دلم خیلی برای مرتضی تنگ شده...
چون دلم به جای شهادت،به ارتفاع برج میلاد دو هزار تومانی میخواهد
چون صد ها شهید قلابی در سینما و تلویزیون دفاع نا مقدس را ترویج میکنند
چون کارگردان گفت که بعضی شهید ها آدم حسابی نبودند
دلم خیلی برای مرتضی تنگ شده...
چون لباس های خاکی مان را دور انداختیم و سفارش دادیم شیطان پرست ها برایمان لباس بدوزند
چون آنتن ماهواره ی هم جنس بازها،موهایمان را بد جوری به خود جذب کرده
چون عکس رائول روی دیوار اتاق من است و عکس چمران بالای سر قبرش جامانده
دلم خیلی برای مرتضی تنگ شده...
چون صبح که محمّد ابراهیم،شهید شد...ظهر همان روز در میدان های تهران،
مراسم به خاک سپردن یادش همراه ا رقص های مختلط برگزار شد
چون یادمان رفته که چرا کسی حاضر بود روی مین بخوابد و ما حاضر نیستیم از روی دلارها بلند شیم
چون هیچ کس نیست که داد بزند "بسیجی دختر باز نبود.............." او فقط عاشق خدا بود
دلم خیلی برای مرتضی تگ شده...
چون روی گوشی موبایلم عکس حیوانات و صدای ناقوس های جهنم ریختم
چون دیروز چفیه ام را سوزاندم تا با خاکسترش روی دیوار بنویسم"سلطان عشق ..منصور"
چون ذهن جوانهای شهرم اسیر موهای پریشان دخترکان آرایش کرده ای است
که لباس های هشت سالگی اشان رو پوشیدند
دلم خیلی برای مروارید گم شده ی رهبر تنگ شده...
چون مدت هاست کسی نگفته که "حاج احمد متوسلیان کیست"
و فقط عکسش را در علم و صنعت دیده اند...." و شهید همت چرا شهید همت شد...
و کربلا کجاست و بسیجی چرا عاشق کربلاست..."
سید مرتضی دلم برای ایران تنگ شده.....
ایرانی که با قطره قطره های خون کسانی ساخته شد
که حالا به فراموشی مطلق فرستاده شدند..ایرانی که هواش بوی شهادت میداد...
خاکش بوی کربلا میداد....آبش بوی فرات میداد...همون ایرانی که با فریاد مه شکن آری ..
با انگشتان مُهری گره خورده اسلام را طنین دلها کرد....
و الان نظام اسلامی رو فقط باید سردر کتاب ها و دانشگاها ببینیم
دلم تنگ ایرانیه که باران مردونگی و معرفت باعث سبزی درختاش بود....مرام...معرفت
دلم تنگه............
و.....التماس دعا داغون
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 11:36 صبح روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 5
به نام الله پاسدار خون شهیدان
الله اکبر الله اکبر
صبح شده و صدای ملکوتی اذان برخواسته.....
جیک جیک گنجشک ها شدت گرفت...اولین بار بود بانگ نماز صبح را در مسجد جمکران میشنیدم
کی باشد که این صدای ملکوتی از معدنه های مساجد در سراسر سیاره ی زمین بلند شود و جامعه ی عدل جهانی برقرار گردد...
و آن گنجشک در دستانش دعای وداع با دنیای زمینی را زمزمه کرد...
اشهد ان لا الا الله
بدنش هنوز گرم بود....نمیدونم چرا با اینکه دیگه جون گریه نداشتم ولی دوست داشتم از ته ته دلم باسش اشک بریزم ...روبروی چاه پیداش کردیم....طفلکی چشماش نیمه باز بود
اشهد ان محمّد رسول الله
زمانمون کوتاه بود...اون نسیمی که بوسه روی گونه هام میذاشت...اون نعره ی گنجشک ها......انگار این اذان حتی درختان رو هم مست کرده بود....اصلا انگار سلول های مغزم از کار افتاده بودند.....
اشهد ان علی ولی الله
نمیتونستیم اونجا رهاش کنیم...رفتیم و کنار درختی با اشک برای انس با آرامگاه ابدیش تنهاش گزاشتیم...وقتی اونجا رسیدیم انگار جز بچه های خودمون کسی نبود.....ولی انگار ..وای خدا باور کردنی نبود.....
حی علی الصلاه
اولین بار بود این جمله اینقدر برام دلنشین بود...نمیدونم این همه آدم از کجا پیداشون شد.....توی اون تاریکی این همه آدم از چپ و راست ...پیداشون شد و با تمام وجود داشتند می دویدند......باسم دویدن خنده دار نبود....دویدم برای رسیدن به همان آرمانی که دنبالش بودم...همه میدوویدن و تکرار میکردند.....
حی علی الصلاه
همه شهدای عزیزمان همگی فدای این آرمان مقدس شده اند و چه باک اگر همه ی ما فدا شویم....و مگر همه ی کربلایی ها جان خود را فدای این آرمان نکرده اند و بلآخره این پرچم اذان است که هم چون تمثیلی ،آرمان نهایی بر سنگر های تسخیر شده ی دشمن برافراشته میگردد
در پناه خود خدا
یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 9:57 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 2