سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بهمن 87 - دالانی به سوی بهشت






درباره نویسنده
بهمن 87 - دالانی به سوی بهشت
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
خرداد 87
آبان 87
بهمن 87
اسفند 87
فروردین 88
اردیبهشت 88
خرداد 88
تیر 88
مرداد 88
شهریور 88
مهر 88
آبان 88
آذر 88
دی 88
بهمن 88
دی 87
مهر87
آبان 86
آذر 87
مرداد 87
شهریور 87
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
تیر 87
فروردین 1389
اسفند 1388
بهمن 1388
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
تیر 89
شهریور 89
مرداد 89
فروردین 90


لینکهای روزانه
مجنون خنده های تو ام ،‏بیشتر بخند !‏ [139]
مهـــــر [23170]
ایســنا [41]
ایـــــرنا [40]
رجـــا نیــوز [152]
فــــارس نیوز [132]
حامیان دکتر احمدی نژاد [100]
پایگاه وبــلاگ نویسان ارزشی [50]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری [165]
کشاورزی [114]
دانشگام [387]
به سوی نور [194]
استخاره با قرآن [254]
حاج محمود کریمی [230]
سایت شهید آوینی [262]
[آرشیو(15)]


لینک دوستان
دالان بهـشت ...
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهمن 87 - دالانی به سوی بهشت

آمار بازدید
بازدید کل :425923
بازدید امروز : 93
 RSS 

بسم الله

جنگ ها هر چقدر هم طولانی باشند ، بالاخره تموم میشوند.مردم به شهرهایشان بر میگردند، خانه هایشان را میسازند.
مین هارا خنثی میکنند و جایشان پارک می سازند.با درخت ها و فواره ها و تاپ و سرسره.
بالاخره هم از یاد می برند که این جا روز روزگاری میدان جنگی بوده است..اما چیزی هست که هیچ وقت ساخته نمیشود
جای خالیش را نمیشود با هیچ بنایی ، با هیچ درختی یا فواره ای پر کرد ؛
جای خالی خیلی آدم ها. آدم هایی که یک سر و گردن از ما بالاتر بودند...
مثل دیوارهای یه قلعه جلو ایستادند تا دیگران پشتشان پناه بگیرند.جای آن ها با هیچ چیز جز خودشان پر نمیشود.
خودشان که حالا جزئی از خانه هایمان اند، جزئی از خیابان ها ، مدرسه ها و باغ ها و باغ های تازه ، با همه ی درخت هایشان ، ..

دوستان شهیدم کمکمان کنید

پ ن : از یه دختر بچه 9 ساله پرسیدم بزرگترین آرزوت چیه ؟
گفت دوست دارم سیّد بشم....گفتم چرا ..گفت چون خانم ناظم به سیّد ها تل کادو میده


پ ن : بعضی وقت ها اینقدر به دعای دیگران نیازمند میشی که....که.....خیلی دعامون کنید خیلی...
دعا کنید زیر این نامردی ها کمرمون رو نشکنه......


پ ن : من آن گلبرگ مغرورم که میمرم زبی آبی، ولی با خفت و خاری پی شبنم نمیگردم.......میمرم


پ ن : یا علی...



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 12:46 عصر روز سه شنبه 87 بهمن 29



بسم الله

بنویس شهید و برو سطر اول.
همانجا که نخل هایشان بدون سرنماز میگذارند و بید های مجنونش به سمت شرجی ترین افق در اهتزازند....
از این سطر به آن سطر ،
از این خط به آن خط ،
از این خاکریز به آن خاکریز ،
کلمه ها تشیع میکنند .....
حالا دیگر این همه شهید را کلمه ها تشیع میکنند
اصلا این خط آخر ندارد...
بدون معطلی به جای نقطه ...
اشک هایت را بگذار و برو....!



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:15 عصر روز پنج شنبه 87 بهمن 24



 بسم الله

امروز صبح قبل از این که پاشیم بریم راهپیمایی ما از شب خونه مامان بزرگ بودیم !
برای فقدان اون یه نفری که همیشه  پیش مامان بزرگ ما میخوابید  ...
سه نفر رو جایگزین کردن ! ( دیگه ببینید اون یه نفر چی بوده ! دی !  )
حالا بماند ! صبح که مامان برزگ ما رو بیدار کرد برای آماده شدن و اینا
به طور اتفاقی سر سفره صبحانه بحث سیاسی پیش اومد !
اصلا نفهمیدم چی شد که اینجوری شد ! مامان بزرگم همیچینی حس و حال اومدن نداشت !
ما هم یه کلمه گفتیم بیا بریم خوش میگذره و اینا !
ما اینو گفتیم و ( دیگه روز بد نبینین ) 
شروع کرد به این که حالا من نیام  چ ی  میشه و اینا !
ما هم اونقدا که مامان بزرگ جدی گرفته بود اصرار نداشتیم ! یه چیزی گفتیم که گفته باشیم !
مامان بزرگ ما هم که داشت با ما بحث میکرد چایی داغ داغ جلوش بود !

همچین وسط بحث بر اثر اصابت دستش به لیوان چای ، این لیوان رو به سمت ما پرتاب کردن !
فک کنم اولین مامان بزرگ دنیا باشن که سکو پرتاب لیوان چای دارن !
این همه اتفاق افتاد مای بیچاره که سوختیم و ( ساختیم وسطای بحث ) هیچی ! تمیز کردن آشپزخونه هم یه طرف !
بازم همه اینا یه طرف ! اومدن مامان بزرگ تا خود آزادی طرف دیگه قضیس !
حالا همه بیخیال شده بودن میگفتن برگردیم ! کی میخواست مامان بزرگ ما رو بگیره 
  کوتا نمی اومد !
ما هم که صبح همچین بد دیده بودیم  ، هر چی ایشون میگفتن و عین  چ ی  انجام میدادیم !‏


 پ . ن : سفیر امید خیلی حال داد بهمون ! امروزم  که CD تبلیغاتیش رو دیدیم ! 
  دوباره کلی افتخار کردیم ! حرفای دکترم که دیگه ... 

پ . ن  : این گلایی که امروز میدادن تو راهپیمایی مشکلی شده بود برا خودش !
         ملت به جا این که الله اکبر و اینا بگن از این ور به اون ور دنبال این گلا بودن !

پ . ن :  3دهه کم نیست ! الان دیگه وارد   چ ه ا ر م ی ن   د ه ه   شدیم !

 سفیر امید
در پناهــــــش



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 4:17 عصر روز سه شنبه 87 بهمن 22


بسم الله
تقدیم به کسیکه جزوه جا گذاشته ام در تالار را برد


ایکه بردی جزوه ام را اشتباهی، پس بده / جز فراموشی ندارم من گناهی،‌ پس بده

روسیه گردم بدون جزوه من در امتحان / از برای من مخواهی روسیاهی،‌ پس بده

روز وشب چشمم براه جزوه می‌باشد، بیا / گر تو هم داری چو من چشمی براهی، پس بده

صد کلاه بوقی به سر دارم ز فرط تنبلی / تا نرفته بر سرم دیگر کلاهی، پس بده

گیر ما دیگر نیاید جزوه، پس این جزوه را / مستقیما گر نمیخواهی، براهی پس بده

جان تو مشروط می‌گردم،‌ بجان مادرت / لازمش داری نگهدار، ‌ار نخواهی پس بده

جزوه از من می‌بری؟ من مرکز نشرم مگر؟ / ای به قربانت شود جانم الهی، پس بده

گر توهم مانند من بی‌جزوه‌ای،‌ باشد،‌ بیا / مال تو این جزوه اما گاهگاهی ، پس بده

چند ماهی مال تو،‌ اما دو روزی نزد من / من نمیگویم که آنرا چند ماهی پس بده

از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن!! / تا نرفته بر فلک از سینه آهی، پس بده

من نمیدانم چرا این جزوه را کش رفته‌‌ای / لعنت و دشنام و نفرین گر نخواهی پس بده

 

پ ن : برا یه بارم که شده خواستیم تیریپ درس بیاییم این شد....برا یه بارم شده خواستیم تیریپ فرهنگی بیاییم .. نیمخوایم ریا شه ولی خوب باید گفت ... فیلمون یاد فیلم های فجر روکرد گفتیم گناه داره رفتیم سراغش ...چشمتون روز بد نبینه ..انگار همه چی دست به دست هم داده که ما کار فرهنگی نکنیم...نمیدونم شاید ملت فکر کرده بودن مفته این همه اومده بودن  هر چی بود و نبود اون صف چند کیومتری مارو از فرهنگی شدن باز داشت..حالا شاید این دفعه ه سراغ کار های اجتماعی  ، سیاسی شایدم اقتصادی بریم اگه با تیپا پرتمون نکردن بیرون




نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 10:13 صبح روز سه شنبه 87 بهمن 8



بسم الله

*عاشق شدی پسر؟ بابا جان مادرت گناه داره . پدر و برادرت که شهید شدن و رفتن .
تو هم که موندی... رحم کن به مادرت بابا . دست بردار.

-آره عاشق شدم.

* همین، به همین راحتی؟ حالا کی هست؟کوچکتره؟

_نه بزرگه خیلی بزرگ، اونقدر که نمی تونی تصورشو بکنی.

* پس چطور ؟! تو که عاقل بودی! علیرضا تو دیگه چرا؟!
این حرفا مال جوونای آب ندیدس. علیرضا توروخدا ول کن!!!

_تو که نمی دونی هر کی باهاش یه خورده ،
فقط یه خورده آشنا بشه دیگه نمی تونه ازش دل بکنه،
عاشقش میشه ، اصلا نمی شه در مقابلش مقاومت کرد.

* آخه عاشق چیش شدی؟ به ما هم بگو بدونیم؟

_عاشق همه چیزش. عاشق مهربونیش ،
عاشق لطفش، عاشق مرامش، رسمش، منشش.
به راحتی گذشت می کنه، به راحتی می بخشه،نامرد نیست .
بهش دل ببندی ، بهت پشت پا نمی زنه .اگه نه فقط تو ؛
هر کسی بشناسدش دوسش داره.دوستش داشته باشی ؛
عاشقش میشی.اون وقته که اونم عاشقت میشه.
می خوام جونمو براش بدم.همه وجودمو.می دونی ؟
برای اون نه ؛ برای خودم. بدون اون دیگه نمی تونم. دنیا برام تنگه . دارم خفه میشم .

*علیرضا ! بابت این عشق چه بهایی ازت می خواد؟

_گفتم که جونمو. جونمو وسط میگذارم.
اون کمتر از این و نمی پذیره. برای اثبات عشقم این لازمه. امیدوارم ازم بپذیره.

*نه!!! تو دیگه از دست رفتی. نمی شه فکری کرد؟ حالا کی به سلامتی؟

_به همین زودیا. امیدوارم قبولم کنه. باید صاف باشم.
باید بی نقص سراغش برم. پاک و تمیز. بدون حتی یک خدشه.
اتو کشیده. اونطور که اون می خواد..

*ولی علیرضا این طوری که فایده نداره.
اون اگه تورو دوست داشته باشه تورو همین جوری باید بپذیره.
اگه دوستم نداشته باشه که آخر این وصلت به جایی نمی رسه.

_هر کسی بشناسدش دوسش داره.دوستش داشته باشی ؛
عاشقش میشی.اون وقته که اونم عاشقت میشه..
فرق اون با بقیه همینه دیگه.اون منو دوست داره ، اون همه رو دوست داره.
اما هر کسی صافتر ، بی غل و غش تر ، بی عیب تر؛
بهتر.تا 10 روز دیگه به وصالش می رسم. می دونم . خوابشو دیدم.

*داری جوونی می کنی علیرضا...

_آره .جوونم دیگه ، چه کنم؟ تو جوونی به وصال رسیدن یه صفای دیگه ای داره.
*********
با خودم گفتم، ولش کن ؛ داغه . تا چند وقت دیگه از سرش می افته . اون وقت میرم حالشو می پرسم.

15روز گذشت و ازش خبری نشد.گفتم برم یه خبری ازش بگیرم ببینم سر عقل اومده یا نه؟

وقتی در خونشون رسیدم بالای سر در پلاکارد شهادتش متوجهم کرد که اون سر عقل بوده ،
این من بودم که داغ بودم و حرفای اونو نمی فهمیدم....



نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 9:5 صبح روز شنبه 87 بهمن 5