او ...
فک کنم همه چی از کتاب هدیه های آسمانش شروع شد ! دیدم کتابش و جا گذاشته رو میزم ، برداشتمش ی چند صفحه ش و ورق زدم ، رسیدم به صفحه ای که ی گل محمدی کشیده شده بود و نمیدونم بالاش بود یا پایینش نوشته شده بود : این تصویر شما رو یاده چه چیزی میندازه ؟ باهمون خطش نوشته بود : عمو محمدم ! این صداقتش واسم جالب بود ، همون لحظه بود که متوجه خط قرمز معلمش رو نوشتش شدم که زیرشم نوشته بود : حضرت محمد (ص)
بعد از این رسیدم به صفحه ای که خالی بود و بالاش نوشته شده بود از خودت بگو ! فقط به اندازه ی نیم خط ، شایدم کمتر ، نوشته بود : به تو چه ! تقریبا هرچند صفحه ی بار همچین چیزایی و میشد پیدا کرد تو کتابش ، که جالب باشه و نشون بده که دوس داره خودش باشه ،حتی تو کتابش ، حتی جلو معلمش !
یا مثلا روز بعدش که ازش پرسیدم تو هم میخوای مثه بابات مهندس بشی؟ گفت : نه بابا ، من یا دزد میشم یا پلیس ! با اینکه شاید قسمت اولش تلخ بود ولی اینکه حرفش و زده و نخواسته برا من قپی بیاد ، شیرینش میکرد .
از اینجا بود که برام جالب شد ، بدون اینکه بخوام ، ریز شدم رو حرفاش و کاراش و ...
ی روز نشستم مسیج هایی که به دوستش زده بود و خوندم ! همش با این جمله شروع میشد که : سلام چطوری. موتوری؟چیکار میکنی؟ دیگه محل ما نمیزاری ؟همون موقع مسیج اومد از طرفش ( با اجازه خوندم همه رو ها ) نوشته بود : فلانی ، میای بریم شابدل ازیم ؟
________________________________________________________
*دیگه بچه ها بچگی نمیکنن ، اکثرا یاد گرفتن مثه بزرگترا باشن ، یاد گرفتن که بگن س مثله صداقت ، یادگرفتن که چه جوری میشه نقاب زد رو چهره و چه جوری میشه خودت نباشی ! اینم یکی ه مثه اونا بچگی نمیکنه ، ولی هنوز صداقت و تو حرفاش داره و میشه حس کرد که دوس داره خودش باشه ، با اینکه میدونه میشه با دروغ گفتن یا پنهان کردن نظرش ی چیزی و بگه که همه دوس داشته باشن و تحسینش کنن ! کاش معلمش میفهمید که این عمو محمد ی که نوشته شده نباید خط بخوره ، چون این ی نظر شخصیه ! نه صرفا ی چیزی تو مایه های فرمولای ریاضی .!